• وبلاگ : ل ن گ هـــ ک ف ش !
  • يادداشت : فکري که درد مي کرد ( داستان کوتاه.قسمت دوم )
  • نظرات : 15 خصوصي ، 19 عمومي
  • پارسي يار : 10 علاقه ، 15 نظر
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    هرچي فکر ميکنم به نظرم بايد يه کوچولو بيشتر مي بود...يني يکم هول هولکي جمع شد داستان ...يادتونه تو قسمت اول گفتم خيلي خوب به جرئيات پرداختين ...کاش اينجا هم همين جوري بود ..:)
    البته بگم ..داستان حرف نداشت ...خيلي پرمحتوا و جذاب...
    ولي قسمت اولش واقعا پخته و مجذوب کننده تر بود ....
    دوست داشتم بيشتر گفته ميشد ...
    قلمتون پايدار عليرضاخان ...
    پاسخ

    ممنون قبول دارم حرفاتون رو ... بالاخره بذاريد به حساب ضعف ما
    نه عيبي نداره
    ميگم کلا نميگفتيد انتخاب من بوده هم مشکلي نداشت :)
    ايشالله زودتر درست شه :)
    شادباشيد
    پاسخ

    همينطور شما ممنون بابت نظردهي سازندتون
    سلام
    در کل خوب بود :)
    انشالله چاشني جذابيت رو در داستان هايي ک درآينده مينويسيد بيشتر کنيد :)

    لازم نبود بگيد انتخاب عکس با من بوده..:)
    موفق باشيد
    +
    به روز نميکنيد؟
    پاسخ

    سلام .. بذاريد بحساب خامي قلم .. لپ تاپمون خرابيده .. نوشته زياده دي: ... اگه اشکالي داره بگيد عکس رو يا نوشته رو اصلاح کنيم :)
    سلام.بالاخره اومدم و خوندم.خب راستش نظرم يه کم متفاوت با نظر دوستانه.ازنظر ويرايش و ادبيات و اين چيزا چون سر رشته ندارم پس حرفي هم نميتونم بزنم.اماراجب محتواي داستان؛بنظرم تصنعي بود.افرادي ک اعتقادات محکمي ندارند نميتونن ب اين زودي تحت تاثير قرار بگيرند.بايد بيشتر روش کار ميکردين.دختري ک حتي نسبت ب پدرومادرش احساس و عاطفه ش کمرنگ ک چ عرض کنم بي رنگه!و البته نسبت ب خداوپيغمبر؛نميشه اينقد راحت بيادوبا خدا آشتي کنه.بايد يه نشونه اي چيزي اول براش پيش ميومد.نميدونم متوجه منظورم شدين يا نه.بهر حال شما قلم توانايي دارين و ميتونيدبهترازين بنويسيدفقط حتما راجب سوژه ها تامل بيبشتري داشته باشيد.شخصيتهاي اينطوري خيلي هم پيچيده نيستن اما خيلي هم ساده نميشه راجبشون نوشت.تشکر وقت گذاشتين و نظرمو خوندين.شرمنده اگ پر حرفي کردم
    پاسخ

    سلام سيده خانم .. عيدتون مبارک ..خيلي خوشحالم که تشريف آورديد .. مي پذيرم انتقادات شما رو .. ما اول راه هستيم مطمئنا نظرات مثبت شما باعث بهبود قلم حقير ميشه .. باز هم سپاسگذارم از وقتي کع صرف کرديد .. سلامت و شادکام باشيد
    http://s5.picofile.com/file/8143476976/Amvaj.mp3.html
    سلام لينک دانلود مقدمه کتاب شهيد جواد شاعري با صداي دوست ارجمندم مهدي مجنوني گوينده راديو تهران
    پاسخ

    سلام .. داداش ممنون
    عليرضاخان صرفا جهت مزاح گفتند
    شما بريد خبرتون و بذاريد
    اينجا جاي شما نيست !
    ان شاءالله اون جناب سکوت را هم يه کاريش ميکنيم
    و عليرضاخان
    ما براي اينجا کافي هستيم :)
    نيستيم ؟!
    پاسخ

    اول سلام ..بعله بعله..شما که باىد حتما باشىد
    سلام عليکم ، هرکه پارسال دوست امسال آشنا ! و ما که آشنا نه بلکه همان دوستيم با همان روحيه و همان روش ! خيلي وقت است نگاهي به دوست نمي کنيد ! اتفاقي افتاده ؟ گفتم کجات جويم اي يار دل ستان ؟ گفتا که قلب دوستان بُــــوَد جايگاه من !
    و اما داستان ؛ اوايلش جذاب بود و مخاطب را به خواندنش جلب مي کرد ، ولي اواخرش زياد منطقي نبود ! مي دانيد چـــــــرا ؟
    منتظر پاسخ هستم عليرضا خان ، بازهم ايدکم الله
    پاسخ

    سلام ما مخلص شما هستيم استاد ... يکم سرمون شلوغه خدمت ميرسيم.. داستان رو نميدونم شايد هول هولکي شده
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ دوشنبه 93 شهريور 10 نوشته شما با عنوان فکري که درد مي کرد( 2) برگزيده شده و در جايگاه پيوندها در مجله پارسي نامه قرار گرفته است. دبير تحريريه ي اين انتخاب وستا و دبير سرويس آن بلاي آسموني بوده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام بر هر دو بزرگوار .. خدا قوت .. انشاءالله اين فعاليت هاي در راه خدا ذخيره خوبي براي آخرت تان باشد
    سلام اخوي ...خوبي ايا؟؟؟ ممنون بابت لينکي که براي اموزش فرستادي البته فعلا بازش نکردم....راستش خيلي خيلي سرم شلوغه....کلا درگير خبر شديم.از ساعت هشت و نيم صبح تا همين الان داشتم کار ميکردم...وسطش يه ناهار و يه ساعت خواب بود البته......الانم ديگه ذهنم هنگيده ولي ميخونم و ميام برادر.....يا علي
    پاسخ

    سلام خدا قوت .. خب ما به امثال شماها در اين سامانه احتياج داريم و اينکه شما در خصوص خبر فعاليت مي کنيد اتفاق بسيار خوبي هست انشاءالله از تجربه شما بهره کافي ببريم ... يا زهرا
    سلام خداقوت سايت عصرزنجان از مطالب شما درسايت استفاده و مي کند و نيز وبلاگ شما را لينک کرده است جهت تبادل ارتباط لطفا سايت عصرزنجان را با آدرس http://asrezanjan.ir/ لينک کنيد ممنون.
    پاسخ

    سلام نديدم تبادل رو :/
    سلام
    ممنون كه اينبار اينقد خوب نوشتيد كه براي خوندنش اذيت نشدم...
    در كل خوب بود...البته من داستان نويس نيستم كه بخوام ايراد بگيرم...
    پايان قشنگي داشت
    پاسخ

    سلام ممنون که تا آخرش خونديد
    سلام روز بخير من قسمت اول رو بيشتر پسنديدم قسمت دوم يه مقدار تصنعي بود . موفق باشيد .
    پاسخ

    سلام خيلي مچکر
    بعد نظرمو راجع به داستانت ميگم... راستي اون وبلاگه که اصلاح طلبيه و عکس خاتمي داره برا توئه با نام عليرضا عباسي
    پاسخ

    رضا نظرت درباره داستان برام خيلي ارزشمنده .. مي دوني که براي چي ... خلاصه يه مرام بذار بخونش و اشتباهاتو بگو ... دست داداش سفر کردت ايشالا هميشه بالا سر ماها باشه :( .. اره با برو بچ ساختيمش .. اگه روحيه اصلاحي داري همراه شو :)
    سلام
    من نفهميدم چرا پدرش اون شکلي شد :|
    و از شخصيت دختره جاهايي خوشمان آمد و جاهايي خير
    گفتيد سامان ياد کاه افتادم :|
    در کل قسمت اول جالب و جذابتر بود
    خسته نباشيد
    پاسخ

    سلام سکته کردند پدرجان ... خيلي تشکر ايليوروم از حضورتون و نظري که داديد ..سلامت باشيد


    سلام! داستان پر هيجاني است و عواطف و احساسات خوب انتقال يافته است.به نظرم رسيد که در اتومبيلي که عازم بيمارستان است، آن دخترخانمي که خدا و پيغمبر را به کمک مي طلبيد، اين دختر بگويد: من در دلم حرص مي خوردم چون اعتقادي به اين چيزها نداشتم./ آن جا هم که روي نيمکت بيمارستان نشسته است بگويد داشتم از جايم بلند مي شدم که متوجه صدايي شدم که مي گفت: خانم ساعت چند است؟...پاراگراف بعد هم کلمه ي «در »اضافه است( من در تا دقايقي پيش روي او نشسه بودم...) در قسمت:ذکر يعني خدا رو صدا زدن، ازش کمک خواستن و بيادش بودن
    - نميشه همينجوري صداش کرد ؟
    اين جمله را بهتر است که بگويد: با خودم گفتم «حتما بايد از اين امل بازيا دراريد ؟؟ »

    از اين که به سديد کاشان سر زديد ممنونم.

    پاسخ

    سلام ممنون جناب فرهنگ از حسن نظرتون ...
       1   2      >