• وبلاگ : ل ن گ هـــ ک ف ش !
  • يادداشت : فکري که درد مي کرد ( داستان کوتاه.قسمت دوم )
  • نظرات : 15 خصوصي ، 19 عمومي
  • پارسي يار : 10 علاقه ، 15 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام.بالاخره اومدم و خوندم.خب راستش نظرم يه کم متفاوت با نظر دوستانه.ازنظر ويرايش و ادبيات و اين چيزا چون سر رشته ندارم پس حرفي هم نميتونم بزنم.اماراجب محتواي داستان؛بنظرم تصنعي بود.افرادي ک اعتقادات محکمي ندارند نميتونن ب اين زودي تحت تاثير قرار بگيرند.بايد بيشتر روش کار ميکردين.دختري ک حتي نسبت ب پدرومادرش احساس و عاطفه ش کمرنگ ک چ عرض کنم بي رنگه!و البته نسبت ب خداوپيغمبر؛نميشه اينقد راحت بيادوبا خدا آشتي کنه.بايد يه نشونه اي چيزي اول براش پيش ميومد.نميدونم متوجه منظورم شدين يا نه.بهر حال شما قلم توانايي دارين و ميتونيدبهترازين بنويسيدفقط حتما راجب سوژه ها تامل بيبشتري داشته باشيد.شخصيتهاي اينطوري خيلي هم پيچيده نيستن اما خيلي هم ساده نميشه راجبشون نوشت.تشکر وقت گذاشتين و نظرمو خوندين.شرمنده اگ پر حرفي کردم
    پاسخ

    سلام سيده خانم .. عيدتون مبارک ..خيلي خوشحالم که تشريف آورديد .. مي پذيرم انتقادات شما رو .. ما اول راه هستيم مطمئنا نظرات مثبت شما باعث بهبود قلم حقير ميشه .. باز هم سپاسگذارم از وقتي کع صرف کرديد .. سلامت و شادکام باشيد