رو نوشت : تقدیم به برو بچ با صفای بسیج که همیشه سپر بودند ...
چقدر باید بچه های مذهبی زخم و کنایه بخورند چقدر باید صبوری پیشه کنند چقدر باید زورکی به هر کس و نا کسی لبخند بزنند .. ما پسرها ما بچه های مذهبی ما همانهایی که در مساجد بزرگ شدیم در پایگاهها رشد کردیم افتخارمان نگه داشتن یاد و خاطره شهدا بوده است به چه متهم شده ایم ؟ به اینکه ظاهرمان را با دوستدار هایمان یکی می کنیم ؟ به اینکه تیپ های شهدایی را می پسندیم ؟!! آیا آن جوانک غرب زده ای که ابروهایش را نازک می کند و شلوار پاره بر تن می کند و موهایش را دم اسبی می بندد گردن بند طلا آویزان می کند شلوار بدون کمبر بند پا می کند و دست در دست کسی که روزی به او داداش می گفت در خیابان های آزاد! شهر گام بر می دارد اینهمه زخم زبان می خورد ؟ آیا یک قبضه ریش گذاشتن ما عرصه را چنان بر آنها تنگ کرده است که نمی توانند با دیدنمان زندگی کنند ؟ آیا همین ظاهر ما آسیبی به کسی رسانده است ؟ نه مسئله به همین راحتی نیست .. ما که پای ارجیف ها بزرگ نشده ایم ! .. ما پای روضه های فرزندان فاطمه بزرگ شده ایم .. آنها به ما اموختند تا تواضع را سرلوحهء کارهایمان قرار دهیم .. حالا چه کنیم دیواری کوتاه تر از ظاهر ما پیدایشان نشده است .. ما را متهم می کنند به تحجر .. به املیت .. به فرسایش .. به بسته بودن .. چون صادق هدایت نمی خوانیم چون پای حرفهای فلان شبکه معاند نمی شینیم .. چون ما بر پیشانیمان حک شده است که سرباز صفر ولایتیم .. چون ما بالاترین افتخارمان پوشیدن لباس خاکی خادم الشهدایی است و 10 روز عید خراب کردن در بیابانهای خوزستان .. چون ما عادت نداریم سالی یک کامیون لباس های رنگ و وارنگ بخریم .. چون ما با افتخار به دختر 16 ساله ای که از کنارمان عبور می کند پناه می دهیم راهمان را کج می کنیم .. چون ما راهبندان نمی کنیم .. چون ما مزاحمت ها را نمی پسندیم .. دیگر چه بگویم ؟ از که بگویم ؟ میبینی این ریش ما از ریشه مان بر می آید .. از ریشه ای که حضرت امام درختشان را کاشتند شهدا با خونشان آن را آبیاری کردند .. ریشه به این محکمی دیده ای این ریش ما مظهر آن است .. مظهر شهید دوستی یمان .. اینها پوستر های ما هستند نه انریکو (Enrique Iglesias)و امینم ها (eminem) .. پوستر های ما صد درصد ایرانی هستند .. مارک دار مارک دار .. همه تضمینی اند .. هم این دنیایی اند و هم آن دنیایی .. چه نیک است به تبعیت از رهبر تشابه لباس شدن نه با فلان آوازچی غربی که جمجمهء نمی دانم کی را بر روی تیشرت که چه عرض کنم تی یی که وری شرت شده است را بر سینه اش به افتخار رو نمایی می کند .. ما این یخه آخوندی ها را از اینجا به یادگار داریم از رهبرمان از رهبر آزاده مان .. از رهبری که ساعات سخنرانی اش خار چشم کور دلان شده است .. از سید و مولایمان .. دیگر چه ؟ دیگر از چه ایرادی است ؟؟ از چه برایت بگویم ؟ اصلا گوشتان به حرفهای ما بدهکار می شود ؟ مایی که شستشو شدیم ولی شما ها رشد کردید؟!! کجا ؟ در کدام مکتب ؟ در اندیشه های لایکی یا فراماسونی ؟ برایت سند بیاورم که اسیر اندیشه های ماسونی شده ای؟ و داری از خودت پنالتی می خوری و نمی دانی ؟!! آن از وضع لباست از وضع گردنبند ستاره داوودت از انگشتری که حتی نوشته اش را توان خواندنت نیست ! حالا تو راحت ما حرف می خوریم ما متحجریم .. شما ها بروز هستید و صاحب فناوری و اطلاعات .. شمایی که افتخاراتتان دور دور های آزادانه در شهر است از آب پاشی هایتان از قلیان چاق کردنهایتان از بزم های بی در و پیکر شبانه هایتان ؟ راستی چند بار مواخذه شدید ؟ چند بار حرف خوردید از همسایه از امام جماعت محل ؟ اصلا می گذارید کسی با شما پای حرف بنشیند ؟ اصلا راضی می شوید با ما یک دم نشیمن کنید ؟ می بینی هم وطن .. مشکل ما ریشه ای است .. ریش من نیست این ریش من ریشی است که از ریشه می آید .. بگرد دنبال ریشه ات هم وطن
بازنشر در * حرف تو *
هوالمحبوب
.
محرم سال 1392 شهرستان طارم - آب بر
شماره (1)
.
شماره (2)
.
شماره (3)
.
شماره (4)
.
شماره (5)
.
شماره (6)
.
شماره (7)
.
شماره (8)
.
شماره (9)
.
شماره (10)
.
شماره (11)
.
شماره (12)
.
شماره (13)
.
شماره (14)
.
شماره (15)
.
شماره (16)
.
شماره (17)
.
شماره (18)
.
شماره (19)
.
شماره (20)
.
شماره (21)
.
شماره (22)
.
شماره (23)
.
شماره (24)
.
شماره (25)
.
شماره (26)
.
شماره (27)
.
شماره (28)
.
شماره (29)
.
شماره (30)
.
شماره (31)
.
شماره (32)
.
شماره (33)
.
شماره (34)
.
شماره (35)
.
شماره (36)
.
شماره (37)
.
شماره (38)
.
شماره (39)
بازنشر در * حرف تو *
بازنشر در * زنگان *
.
.
پ ن 1 : عکس اول مهدی برادرم و عکس سیزدهم نوه خاله ام .. بقیه رو اصلا نمی شناسم .. امیدوارم حلال کنند
پ ن 2 : واقعا فتو پست زدن حوصله میخاد قد آسمون
پ ن 3 : دمه همهء اونایی که نظر می دن داغ
پ ن 4 : عکسها رو شماره بندی کردم تا راحت تر نظرت رو راجب ش بدی : )
هوالمحبوب
رونوشت : روز آخر ماه ارباب
...................................
آفتاب که روشن شد و تمام شور ها و فریادهای شب گذشتهء مارا به تمسخر گرفتند..
و صبح با همهء نفرین ها طلوع کرد ..
هوای پیاده روی در روز ظهر عاشورا در سرم نقش بسته بود..
باید بند نداشتهء کفشهایم را محکمتر می بستم .. شب همه آرزوی مرگ کرده بودند ..
دیدن ظهر عاشورا دل می خواست .. نه من داشتم و نه آنی که فریاد می زد ..
همه حسینی شده بودند ..
از پیر تا جوان از کودکهایی که علی اصغر شده بودند ..
خیمه هایشان آتش زدند .. گاهی صدای بچه ها می آمد ..
خوشبخت بودند مادر پناهشان داده بود ..
دست های ظریفشان را بر چادر مادر می گرفتند ..
آتش گر داشت می سوزاند .. آتش تصویر بدی دارد ..
آن هم برای طفل .. کم کم صدای بلند گو ها در می آید ..
صدای زنجیر های به هوا برمی خیزد .. طبل ها شکوه می کنند ..
کمی جلوتر جوانها دایره ای زده اند و حسین حسینگویان بر سرو سینه می کوبند ..
گاهی تلاقیِ چشمانم با چشم یک کودک اشک را می آفرید
و من با همهء بزرگی ام بی اختیار اشک می ریختم ..
می خواستم همان دم فدای زنجیر های کوچکشان بشوم ..
شاید سرجمع بیست حلقه نداشتند ولی همان هم برایشان درد داشت ..
نه اینکه درد نداشت .. این از روی عشق بود ..
مهری که امام زمانشان در دلهای کوچکشان نهاده بود ..
از امام گفتم .. چه می کند .. حتما کلی رنج برده است ..
نمی دام کدامین بیابان را برای حزن انتخاب کرده است ..
چه میدانم شاید هم میان انبوه صف ها باشد ..
مهم مهرش بود که اثر کرده بود .. نوجوان مداحی داشتیم ..
همه را با مداحی اش از حال برده بود آخر یک کودک چه می فهمید ..
هی و مداوم می گفت فلان جواب را بلندتر ..
نوبت به جواب ابوالفضل که می رسد بغض می کرد ..
انگار یکی از بالای مزدای موسیگلویش را گرفته است نه دو دستی بل چهار پنج دستی ..
بچه خون به رخ نداشت .. بچه با این حسین حسین گفتن ها داشت بزرگ می شد ..
بچه با این موج عظیم حسینی داشت غرق می شد غرق شدنی که خود یک نجات بود ..
کم نبود مداحی سالار شهیدان را می کرد ..
این لابه لا دختر کوچولوی دوست داشتنی مدام با نگاهش لبخندی برایم می فرستاد ..
سربند یا زهـــرایش با من حرف می زد ..
در عجب بودم .. پدر را که هی نگریستم و چیزی دستگیرم نشد ..
اجباری لبخند زدم .. سر تکان دادم .. می خواستم بوسه ای برایش از باد بفرستم ..
می خواستم به او بگویم دستت را از دست بابا جدا مکن ..
می خواستم به او بگویم عزاداری ات قبول دختر دوست داشتنیِ کوچولولویِ غریبه ...
پ ن : حسینهء مجازیمونم تموم شد
بازنشر در * حرف تو *
بازنشر در * زنگان *
هوالمحبوب
رونوشت : شب هشتم ماه ارباب
...................................
میان دار در تب و تاب است دستهایش بالا می رود .. در فرود آمدن مانند پتکی می زند .. سینه میلرزد .. آخر نوحه عمو را می خواند .. من علم دارم علمدار..یکی از پیرغلام های مسجد شور می دهد و با هر ضرب سینه فریاد می زند ابلفضـ .. ابلفضـ .. ابلفضـ .. با همان لهجهء زیبای ترکی اش اصلا ترک ها با عمو یک جور دیگری رفتار می کنند عمو دوست هستند روضه های عمو را روی چشمشان می گذارند .. زبانم لال شود از چه سخن می گویم از چشم .. از چشمی که تیر در آن فرو رود .. وای .. وای .. روضه یعنی چه هر چه می گردم روضه تر از روضه عمو نمی یابم .. روضهء پسر ام البنین حال روز است آخر .. دیده ای همه بی معرفت شده اند .. همه بی ادب شده اند ؟! بقول سید مهدی این عموی ما سقای علم و ادب بود .. روضه بود .. اسم ش .. الکی که نیست او ابوفاضل بود .. پدر فضل .. عمو بود عموی چشمانی که منتظرِ مشک بودند .. چه مشکی ؟؟!!! مشکی که تیر خورد ؟ یکی ؟ دوتا ؟ پاره شد ؟!! مشکی که شاهد بریده شدن دستان عمو شد ؟؟!! مشکی که به دندان گرفته شد ؟!! وای بر من .. چگونه رویم می شود اینها را می نویسم ... وای بر من .. این چشمانم چطور خجل نمی شوند اینها را می خوانند .. عمو جان .. تیر خوردی ؟ عمو جان دست داده ای ؟!! عمو بس است تقلا نکن عمو .. وای .. وای .. جوای طفلان چه می شود .. وای عطش .. وای برتو .. تو به جان همهء شیعیان زخم و درد داده ای .. کربلا و عطش .. شیعه می سوزد این واژه ها را می شنود .. شیعه جان می دهد این عبارات را می خواند .. حالا دیگر عمو .. حالا دیگر امید .. حالا دیگر چشم به راهی چه فایده ای دارد .. آن باری که مشک سُرید مشک نبود .. مشک یک شیء ناچیز بود .. امید طفلان سُرید و در پهنهء خاک محو شد .. ای زمین کربلا .. چطور شرمسار نگشتی ؟ چطور به خود اجازه دادی سیراب شوی در حالی که در خیمه ها همه سراب می دیدند .. کربلا دستت درد نکند .. کربلا تو مهمانوازی را از که آموختی .. کربلا اینها همه اولاد پیامبر بودند .. کربلا از مدینه تا تو چند فرسخ بود .. آه کربلا .. آه کربلا که دیگر عموی بچه ها .........
.
.
.
پ ن : اینم دعای عهد درخواستی دانلود
بازنشر در * حرف تو *
هوالمحبوب
رونوشت : شب هفتم ماه ارباب
...................................
خوشبختی در پلکهایم نقش بسته است ... دست راستم جایی را می کوبد که سالها از غم ش پر شده است ... حالا دم هایم هم جور دیگری شده اند ... انگاری برای هم آغوشی هوا عطش دارند ... عطش ...! دسته مان دارد کشان کشان می رود ... زن ها همراهی می کنند گاهی رنگ هایی را می بینم که با محرم جور در نمی آیند ... امام ارباب است ... همه رادعوت کرده ... می گوید برای من گریه کنید ... برای من بر سینه بزنید ... اینجا مراسم من است ... همه بیایند ... کسی جا نماند ...و همه آمده اند ... چقدر زیبا است این لبیک گفتن ... امام زمان خشنود باش ... هنوز بازار عاشقی گرم است .... میان نوحه ها قدم می زدم ... آرام ... طوری که کسی صدای کفش هایم را نشنود ... هر چند پاشنه را خواباندن خودش قیل و قال گراست ... بوی اسپند می آمد ... بوی چای ... بوی خرمای محرم ... بوی حلوا ... یکی داشت در این همهمه عطر می پاشاند ... عطرش بوی محرم می داد ... اصلا هرچه اندیشه می کنم این محرم همه اش فرق می کند ... قیمه قیمه است با همان ترکیبات ... چرا اینها خوشمزه تر است ... محرم تو چه کرده ای که حاصل کشاورزها از تو به وجد آمده اند ... خوش طعم تر شده اند ... با آدمها چه خواهی کرد ... محرم شب هفت هم سپری شد ... ما هنوز در کاسه های گداییمان آنچه را که باید ندیدیم ...
.
.
پ ن : دانلود زیارت عاشورا با صدای حاج مهدی سماواتی دانلود
بازنشر در * حرف تو *
بازنشر در * تبیان زنجان *
هوالمحبوب
رونوشت : شب دوم ماه ارباب
...................................
صدای طبل و سنج می آید ... همه خیابانها به ادب بسته شده اند ... حتی دخترهای کوچک در دستانی که آبنبات داشتند چادر بسر کرده بودند از این چادر ملی ها ... از اینهایی که نقش و نقوش داشتند ... همه اش حواس می ربودند ... از بس که همانند ماه شب چهادره می درخشیدند ... خانمی شده بودند برای خودشان ... دستهای پدر و مادرانشان را باعشقی مضاعف می فشردند ... گاهی به آسمان پرنور نگاهی از سر معصومیت می انداختند ... شاید در عوالم کودکی شان خدای خویش را شکر می کردند ... درست شبیه فرشته ها شده بودند ... صمیمیت از نوع پوشش شان می بارید اینها زهرایی های آینده ما بودند ... از همین طفولیت داشتند در مسیر اهل حرم حرکت می کردند ... در مسیری که سکینه و رقیه بودند ... در همان مسیری که رقیه درحسرت لمس دستان پدر ماند ... گاهی با هم دلی با مادرانشان می گریند ... این اشکها را باید در دلها قاب کرد ... اشکهای یک دختر پنج یا شش ساله ... دختری با چادر پر نقش و نگار ... دختری که دستان پدر و مادر را از روی عشق می فشرد ... تا مبدا مانند رقیه گم شود ... دختری که گاهی به آسمانها می نگریست ... درست مانند رقیه که داشت از عالم و آدم به خدا شکایت می کرد ... این دخترها ... این زهرایی های امروز ... این مادران فردا ها چقدر خوشبختی در چهرهء معصوم آنها موج می زند ... این خوشبختی اثرات ش از همین دویدن ها از همین راه رفتن ها پشت سر صفوف هیئت ها است ...
این خوشبختی را نه من نه تو فقط خودشان با دلهای کوچکشان لمس می کنند فقط خودشان...!
پ ن : محرم همه چیش قشنگه ... چون همه دعوت هستند
بازنشر در * حرف تو *
هوالمحبوب
رونوشت : شب اول ماه ارباب
...................................
در دهانم ذکر می چرخد .. بغض می خواند .. دستانم به تب و تاب افتاده اند .. چشمان م به التماس رسیده اند .. محرم است .. باید پیکره ها بلرزد این که چیزی نیست .. باید دلها بالا و پایین برود .. این برای ارباب هیچ است .. برای ناله های اولاد امام هیچ است .. امروز همه رخت عزا به تن کرده اند .. امروز امام زمان با همهء تنهایی اش .. خودش را آماده می کند برای عزاداری .. برای هم نوایی با فاطمه برای گریه برحسین .. جان م حسین .. تو چگونه زیسته ای که همهء مخلوقات برای ماه تو سراز پا نمی شناسند .. تو چه کرده ای که همه به این ماه درخشان تو در سماوات چون دارالشفا می نگرند .. تو مگر چه گفته ای که صدای لبیک یاحسین در دمادم لحظه های دنیا پیچسده است .. حسین من .. امام مظلوم من .. امام شهید من .. امروز خود را با گردنی شکسته ..چشمانی اشک آلود .. نفس هایی خسته .. بر در کرم تو می رسانیم .. جواب مان را نیک بده .. همانطوری که هر سال دادی .. همانطوری که هر سال شرمسارمان نمودی .. امام من .. مولای من .. نوکر و خادم ت را با همهء گناه ، خطا ، جفا .. بپذیر و به فراز آخر زیارت خودت مهر تایید بکوب .. تا فرحان و مسرور گشته و دیگر بهانه ای نباشد مارا .. امام شهید من .. پبراهن مشکی که نه پبراهن عاشقی ام را بر تن می کنم ... اسلام علیک یا ابا عبدالله ...
پ ن : التماس دعا
هوالمحبوب
تا وصال ماه ارباب چیزی نمانده .. باید کفش هایمان را درست جفت کنیم .. راه این را می طلبد ..!بردارها لباسهایشان را معطر کنند .. شالهایشان را از کمدها بیرون آورند .. با یک یا حسین شتابان سوی امکنه هایی بروند که این ماه برای حسین جان خواند داد
.. برادرها باید بدانند این ماه حرمت دارد .. این ماه خون دلهایی خورده است .. زجرهایی کشیده است .. تا حالا شده است .. حالایی که هیچ زمانی برای حالش کسی شکرش نمی گوید ! .. برادرها باید سنگ تمام بگذارند .. هرچند همان یا حسین آغازین کارش را می کند .. قدرت و نیروی ذاتی را به توان ریاضی بدل می کند .. این یاحسین به تو یاد می دهد که برای حسین سینه زنی که می کنی خستگی ات با همان توان ریاضی به سمت منفی بی نهایت میل می کند .. این یا حسین به تو یاد می دهد که با همهء سینه زنی هایت با همهء پای روضه نشستن هایت با همهء زیارت عاشورا خواندن هایت با همهء نماز جماعت خواندن هایت با همهء نجابت گریه کردن ها و اشک ریختن هایت بگردی برای تلافی کردن برای یک سال نو یک دگرگونی مرامی .. این دگرگونی مرامی باید عهدنامه ای داشته باشد .. عهدت را ببند تا خود صاحب عصر پایش را روبروی شاهد امضاء کند .. من یقین دارم این یاحسین کار خود را می کند پس یک یا حسین تا عشق .. در کنارش خواهران هم می بایست پا به پای عهد های برادران .. نجابت را اصل همهء اعمالشان قرار دهند .. متین گام بردارند .. چشمهایشان که دیگر متعلق به خودشان نبوده و اشکهایش که قرار است شاهد روز قیامتشان باشد را از هر خطایی حذر دارند .. جای با زبان صحبت کردن پای منبرروحانی و شیخ و کربلایی ها و حاجی ها با چشم دل نصایح را با طلائی ترین قلم و جوهر، قاب در وجودشان کنند .. تیره ترین رخت ها را در بیاورند تا مبادا رنگی گمراه و شیطان برادری را بلرزاند .. مبادا حواس ش را از دلدادگی اش پرت کند .. مواظب چادرتان باشید .. مبادا در خانه جا بماند .. مبادا درست حافظ ت نباشد .. مبادا چادرت بی احترامی ببیند .. این چادر همانی است که در عاشورا به رنگ خاک در آمده بود .. چادری که خاک خورد .. از سر کشیده شد .. به رنگ خون در آمد .. ولی چادر ماند .. برای شماها ماند تا دست نیافتنی شوید تا در امان بمانید .. مواظب چادرهایتان باشید
پ ن : اینجا ده شب هرروز بروز میشه .. فک کن تکیه مجازی زدیم
پ ن 2 : من به خوشبختی قنوت تو بسی آگاهم .. التماس دعا
بر می گردم به عقب تر ها آن زمانی که عشقمان آمدن محرم بود و فرحان در صف لباس های سیاه و رنجیر ها بودیم ..
یعنی هیئتی بودیم .. اما قدیمی بود هیئت هیئت قدیم بود .. عشق بود شور داشت تاثیر هم داشت .. محرم ها بیشتر در محراب بودیم ..
این خاصیت حسین است ..
از وقتی که پایمان در مساجد باز شد فهمیدیم که حسین تشنه آب نه تشنه لبیک، فکر، تعقل، و اندیشه بود ..
آن هفتادو مرد که ایستاند در برابر هزاران بی فکری که دنیا به کامشان خوش بود از نداشتن عقل در وجودشان رنج می بردند ..
آنها با امامشان هم مسیر و هم فکر بودند نه پس رفتند نه پیشی گرفتند جایی که می بایست حرف می زدند زدند و جایی که نمی بایست خاموش ماندد .. امام قبله اول فکری آنها بود که به حضرت حق ختم می شد ..
این نوشته صرفا یک بغض هست که چند روزی پیش با انتشار فایل صوتی اهانت شما به مقامات دولتی پاره شد و شاید بغض های هم قیافه های ما را هم در برگیرد .. نه شاید صد البته ..
آنهایی که حماسه ای را آفریدند تا شما با خیال راحت در مجلسی که متعلق به اهل بیت است باستید و عامدانه توهین کنید ..
چرا بیرق حسین را مختص عده ای می دانید .. کجا اهل بیت از فحاشی و ناسزا گویی حمایت کردند ..
امام سجاد جوابش به شخصی که به وی و خانواده اش توهین کرد چه بود ؟؟ راه را درست می رویم ؟آیا با این اعمال ما رهبر موافق است ..
من یقین دارم که صدای آن فرزانه باز هم همه گیر میشود و باز معترض به رفتارهای ما .. چرا آتشی را روشن کنیم که هیزمش را دشمنانمان بیاورند ..
چرا جایی حرف بزنیم که عواقبش برگردد به بی ملاحضه گی هایمان ..
شهدای سرباز را چه کشی به شهادت رساند ؟ همانی که اسلام در قلبش بود ولی به مرور و ضعف من و تو به انحراف کشیده شد ..
آن کاری که من و تو باید می کردیم نکردیم !
چرا خودتان را جدا می کنید .. مگر می شود ما مرزهای مان را جدا کنیم ..
ولو اینکه ایمانی باشد ما اگر در مکتب علی بزرگ شدیم ندیدم حتی با دشمنش چنین کنید ..
یادت هست با ضارب ش چه کرد ؟ .. حالا همین من تمام فایل های شما را که رفیق خلوت هایم بود دیروز با بغض از لپ تاپ م پاک کردم ..
چرا؟ چون فکر می کردم وفتی نوحه سرایی می کنید یا از شهدا می گویید برای همه می گویید ولی فهمیدم که محرم و حسین برای شما است ..
چون شما فعلا یک میکروفن دارید .. و تایید کنندگان این عمل شما هم به مثابه خودتان .. خداوند تمامی گمراهان را هدایت کند ..
بعد مارا .. گفتند دعا را را اول در حق دیگری بگویی مستجاب تر می شود ...
پ ن: امیدوارم عذر خواهی کند نه از این دلیل های غیر منظقی بیاورد
هوالمحبوب
رونوشت : خیلی نامردی هست بیای ببینی نظر ندی دی: حجت تمام
پ ن : دمت داغ نظر میذاری میری دی:
پ ن 2 : *هندوستان ایران = شهرستان طارم
بازنشر در * حرف تو *