خدا عاشق شد، آدم خلق شد
خدا عاشق شد، حوا خاکش سرشته شد
آدم فریب دیگری شد ...
آدم در همان اول خدا را نشناخت ...
آدم و حوا جای عاشقی، به هواهای خودشان چنگ زدند
آدم از همان آغاز آدمیت را به بازی گرفت !
خدا باز عاشق شد ...
خدا عاشق ارادهء عظیم نوح شد
نوح کشتی بندگی اش را تا بینهایت راند
خدا عاشق بندگی و امامتِ ابراهیم شد
ابراهیم پیروز شد
ابراهیم نفس خویش را در همان نطفه خاموش کرد
خدا عاشق خواسته ها و و پرسشهای پر از جواب موسی شد
موسی عشق ورزید به همانی که برایش چتر گسترانید
چتری که حتی دریاها هم از مجاورت قدرت او کمر خم کردند
خدا عاشق شد عاشق طفلی بی پدر،
طفلی به نام عیسی که راه ملکوت را درنوردید
خدا عاشق صبوری های او شد عاشق گوش هایی که
زخم زبانها را بیاد یک مطلق هیچ میکرد
خدا عاشق آخرین رسول ، خدا عاشق محمد سنگ بنای عالم شد
محمد سراپا شوق بود ..
محمد سراپا شور بود وقتی عشق بی انتهای ایزد را به تصویر دید و
همانوقتی که ماه را به دو نیم کرد عشق را یافت
خدا عاشق علی شد خدا عاشق دست یمین پیامبر شد
همان دستی که با بالا رفتنش عشق شروع شد
و پیاپی من گفتن هایش نزد او اجری نه برای این بل آن دنیا به هدیه آورد
خدا عاشق فاطمه شد ... فاطمه خانم تمام خانم های عالم ...
مادر من مادر تو ... مادر همهء ما
مادری که قامتش برای خدایش شکست ولی ناله نکرد
مادری که حسرت محسن را خورد
حسن به عشق خدا به زمین سلام گفت ...
خدا عاشق دست کریم او شد ... عاشق صبر لایزال مجتبی...
عاشق آن دم که خواهرش را برای دوای زخمش صدا می زد
خدا عاشق حسین شد ... خدا عاشق اولاد و اصحاب حسین شد ...
خدا عاشق این فرمانبرداری های بی حرف و حساب شد ...
خدا عاشق این بصیرت شد ...
خدا عاشق دست های بریده سردار سپاه حسین شد ..
عاشق چشمان و رخ ملکوتی اش
و هر روز و هر دم عاشقی کرد .. مهر ورزید ...
آسمان کرم و بخشش و نِعم را پهن کرد برای تک تک اولاد علی و فاطمه
تا یک عشق یک عشق به رنگ زیتون قرآنش ...
به اندازه دریاهای جوهر و درختان قلم شده اش(لقمان-27) و به وسعت کهکشان علی،
تا عاشقی کند برای ...
برای مسافری که قلبها و دلها و لرزه انداز تن ها ! را اسیر کرده
خدا عاشق مهدی شد ... خدا اباصالح را برای محبانش در جای جای لحظه ها فرستاد
خدا چه داغ عاشق شد ... خدا از همان ازل از همانی که نه من و
نه تو گیجگاهمان گنجایشش را ندارد عاشق بود ....
اهواز ، پادگان حمید ، آخرهای پاییز 91 به قلم ع ل ی ر ض ا
پ ن : دَمه همتون داغ که تشریف میارید
پ ن 2 : بزگترین اتفاق زندگیم تا چند وقت آینده رخ میده !
پ ن 3 : پارتی همچنان بزرگ است ..توکل نفراموش لطفا
وقتی این همه پیام رو میبینم شاید غافلگیر که نه کلهم مرامتون ثابت بود :)
می دونستم مُخَم هنگ می کنه از دیدن این همه لطف
از اهواز منتقل شدیم منطقه، حالا منطقه کجاست ؟
پادگان حمید ... اومدیم تو دل شهدا ..(پارتی همچنان بزرگ )
شنیدید فُلانی ستاره دار شده منم یکیش ولی این کجا و آن کجا ....
همه چی هم اونجا تعطیله منظورم ارتباطات و رسانه هستش (ادبیات رو دارید !!)
کُلِ محرم و بیاد بودم .. بحثه منت گذاری و این حرفا نیست .. وظیفه هست ..
یادم نمیره ما یه خونواده هستیم خیلی بزرگ به اسم پارسی بلاگ !
قراره یه کارایی تو پادگان هم بکنیم اونم راه اندازی وبلاگه ..
ولی از اونجایی که سیستم بلاگفا رو هم از نظر معنویات میخایم بالا ببریم میریم اونور گود :)) (جدی بگیری باختی !)
راهیان نور هم می پذیریم! (دل داریم اندازه آسمون چی فک کردین )
خلاصه جمیعا و نموراتی در منشمون تشویش بیداد گری کرده اینجا (تف به ریا)
جای همتون خالی غروباش از وصف خارجه ..و خدا شاهده افتخاریه این خدمت کردن با دمپایی!
باز یه عده داد بزنن خدمت کشکه ! ما که همش تو گردش و سیاحت بودیم شاید همینم بده یا بدتر مده الان (می دونم نگرفتی بیخی)
کلی خرید دارم نشستم دارم تایپ میکنم این اهالی هم انگار اصلا تو کَتشون نمیره
یه سرباز اهل نت و فیسبوک و ببخشید اشتب شد ... پارسی بلاگو از این حرفا
.
.
.
.
.
پ ن : چند تا کتاب هم معرفی می کنم نگید خیلی بیکار بود :)) ...روی ماه خدا رو ببوس ... کوری (برنده جایزه نوبل) ... جنگ و صلح (3 جلد ) همین رو بخونید برای 3 ماهتون کافیه
پ ن وبلاگ : دمه همهء اونایی که به لنگه کفش میان گرم و معذرت بابت جواب ندادن به نظراتتون
پ ن مَن: می دونم خیلی خیلی لیاقت می خاد ولی برای رفتنم!..... کنید...