هوالمحبوب
رونوشت: خواندن این متن به افراد کمتر از 16 سال و درد کشیده ها توصیه نمی شود! حالا درد را چه می دانی من نمی دانم!
کاش همهء دردها فقط درد داشت ... کاش زخم ها همسایه دیوار به دیوارش نمی شد ... کاش سر باز نمی کرد وهر روز ملتهب ترش نمی ساخت ... درد که نیست پایان دنیا است ! پندار کودکی هایم از درد فقط خوردن بر زمین و فرو رفتن دو سه ریزه سنگ در کف دستانی بود که مخمل تَن بود ... حالا بزرگ شدم! مرد شدم! باز قصه دارد زمین خوردنم ... یا سر زمین می خورم طوری که با شکافتن فرق، دلِ نارفیقان هم به رحم می آید !!!
آه بایست قلم ! چه می گویی؟؟ چه می نویسی ؟؟ حرف که بر حال ش اثر نمی کند حرف است تا حرف اینها که عشق نوشته را هم جا زده اند ... کاش همهء دردها فقط درد داشتند ... فقط یک صدای آخ و با کمی ارفاق دو سه دقیقه ای سرازیری اشک ... درد که نیست جراحت است ! خوب نمی شود جایش می ماند مثل خالی که بکوبی ولی اینبار در دل ! حالا دیگر از طبیب برایم نگو ... ریشه دوانده از نوک سرانگشت تا جولانگاه عاشقان ! از سر تا لبهایی که با بی حیایی تمام حال ش را بازگو می کنند ... درد که نیست شبیخون است یکباره زمین گیرت می کند کافر می کند چه رسد به نمو کرده مَنبَرها !
درد که نیست خفه خون گرفتن است، حبس می شود نفس ! خوردن و به اجبار کشیدن جام زهری است که لبالب شده از درد،بغض و ... کاش فقط یک درد بود فقط یک، نه دو نه سه نه بیست نه صد و نه هزار ... نه توان داشت و نه ضرب ! یک درد ساده بود، سطحی .. قابل لمس نه اینکه ویرانیِ جسم و روح را به رخ من بِکِشَد !
درد که نیست .. بد ذات است، شرر های آتش را می ماند .. می تازد .. می گدازد .. از پوست تَن تا دنیای ناشناختهء کالبد و یک وجب خاکستر سرد تحویل من می دهد ... درد که نیست اسارت است، شکنجه گر است..دل را به صلیب می کشد و به نیستی پوچی و فنا شدن و مرگی همانند غرق شدن درمذابی سهمگین و سوزان فرو رفتن ... های، های بر این ثانیه ها ...
درد که نیست ... رعشه است ... بر تار وپود و ضمیر وجود لزره انداخته و شوک هایی ممتد است بر رُستنی های گِلی که اینبار قامتش درطغیان و آشوب است
درد که نیست ... پایان دنیا است و پوچی و فنا ... ای کاش همهء دردها فقط درد داشتند !!!
17/4/92 طارم-آببر