تقدیم به حضرت حجت که مدیر همه امور است
ساعت یک و نیم آنروز ... آری شاید نویسنده همان دم را از تو طلب مند است شاید نگاهش به عقربه هایی است که این ساعت را رقم می زنند ...ساعت یک و نیم آن روز یک عهد یک عهد خدایی ... یک عهد پر از واژه ... نمی دانم کی و چگونه ولی لنگه کفش روزی افتاد در دریای ادب و دانش و آموخت که ادب چیست .. حب و عشق به زیبایی ها چیست ... چگونه انگور را باید خورد! ... چگونه تکیه زدن و انتظار کشیدن را باید چشید ... خوشبختی در دنیای واژگان ساعت یک و نیم آن روز یک اثری حک شده بر صفحات دنیای مجازی است ... ادعیه ها یک حقیقت زنده است که نیاز دارد افراد کمی عاقل باشند ... ! ساعت یک و نیم آنروز ... مراعات نظیر دارد با هفتادو تن ... آرام ارام این عدد به پایان می رسد و نویسنده با تذکری می گوید آخرین نفر هم حساب شد ... بهشت در ساعت یک و نیم انروز به اثبات می رسد ! معتکف می گوید دل یار هم برایش تنگ شده و من غبطه می خورم و آه را به رنگ سیاه در قلبم می کشم ... به حج می رود ... جایی که ابراهیم یک عشق بنا کرد و محمد در آن زندگانی کاشت ... ساعت یک و نیم آن روز بود که تمامی کتابهایم را رها کردم و یک سبک جدید عشق سالاری را یافتم ... حب به اهل بیت ... حب به قران ... آری خبر نداری باید با وضو وارد شوی ... حرف حرف آن کلام خدا است ... و چه ادیبانه نگارش می شود ... ساعت یک و نیم آن روز یک پایگاه فقط نیست ... سنگر است یک خاکریز محکم ... بیا تا از این خاکریز ها بسازیم ...
پ.ن: شرمنده که نتوانسته تا آنچه که باید می نوشت را نوشت
پ.ن: راضی باشد همین
پ.ن:http://saate15anrooz.parsiblog.com