12:30 دقیقه است ساعت را می گویم فوتبال تماشا می کنند جام جهانی 90 است...بزرگترها، شادمانی های گذری! ... ولی همه چیز در سکوت شب گم شده است در سکوتی که حرفها دارد ... 22 سال پیش آخر های بهار است آخرهای ماهی که همه برای ماندنش دستها را به سوی آسمان کرده اند... ناگهان صدای احشام می آید ... انگار ناقوس ها می نوازند آسمان فریاد می کشد زمین دهان می گشاید ... می رقصد خاک و این عذاب کدامین گناه است؟ ... فریاد......فریاد...ناله ها نمایان می شود ... ضجه های کودکان ... اشکهای یکی از خواب می پرد یکی در همان خوابش سنگینیِ سقف خانه را احساس می کند... بچه ای مادرش را می خواهد و کام باز گریه همه چیز این دقایقش شده ... رفتن روشنی نیز بر ترسمان می افزود ... خدایا این چیست ؟؟ خدایا فاجعه دارد می بارد ... ایست دهید لطفا !! مادرم جیغ می کشد و با مرتضی که طفلی بیش نیست از پنجره راهی بیرون است !! جلویش می گیرند ... همه جا صدا می پیچد ... حالا بارش سنگها هم امانمان نمی دهد ... نو عروسهایی که رفتند ... پیر زن محبوب من هم رفت ... بیوه هایی که می اندیشند به فردا و غم نان و لباس دامادی پیران ... هوای وحشت پیچیده است و سایه چو چتر بر هوایمان پهنانده شده ... مرغ و خروسهایمان نیز عزادار شده اند ! حال جوجه هایم هم وخیم گزارش شده ... من با همه طفولیتم و همه بچگی ام آن ثانیه ها را در یاد دارم :( یکی پا ندارد یکی سرو دست همه رنگ غروب خورشید شده ... یکی تنها بازمانده خانواده اش شده و مادرم آرزو می کرد که او هم ...!! شاید طلوع خورشید تنها امید مان بود بعد از خدا ... همچنان خبر ها یکی پس از دیگری و وداع های تلخ وداع من با محمد ... وداع من با کلثوم وداع من با پیرزنی که نگاههای شیرینش از خاطرم نمی رود ... الوداع بچه ها الوداع ... یادتان در سینه ام شعله اش خاموش نمی ماند ... وعده ما بهشت دعا کنید...
31 خرداد سالروز زلزله طارم ... یاد و روحشان گرامی و قرین رحمت ایزد
یکی از نعمت های بعد از زلزله ایجاد سد طبیعی کرد آباد بود