سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : دوشنبه 91/3/22 | 9:18 عصر | به قلمِ : علیرضا عباسی

شب ، سکوت ...بـ ـ ـ ارانـ
مُقَدم تر سلام.!
واژها را گویم
چه مراعات نظیری
من شمیم خاک را روی دست جاده شنیدم
که می گفت ب ایست...
چه نجوای عزیزی

*     *     *     *     *     *    *
سروده ای در باران
ببستم چشم عقل
در آن تار سبک حال
چه فراری چه گریزی
دست هیچ شیء مرا دست نبود
عاشقانه فهمیدم دل باران نیز پر
شاید وی را معشوق طرد نمود
نوای هق هق درد می بارید
چه توصیف غم انگیزی

*     *     *     *     *     *    *
باران عشق
صنعت اغراق زیر حرف ها می رفت
استعاره گویی لبخند بود روی لبش
اسمان شروع به طرح دوستی می ریخت
حرفهای لذیذی
در چشم من رد میشد
و توای شور ببار
و تو ای عشق ببین
وسعت عقل من به هوایت سر دشت را به سخره گرفت
و به دست ندای تکبیر بگفت
حال از گام نمی دانی دوست !
خش خش خاک به رنگ هوای پاییزی
دعوت همنوردی و چراغی شدنم

*     *     *     *     *     *    *
باران عشق
من سراسر باران زده ام
من به رخداد همین مجنونم
من به ملاقات تو دعوت شده ام
بارانی شده ام به هوای این اشک ریزی
وصدای کاهش عشق ناودان خبر

مرگ ابر را به هوایم رساند
وقت برگشتن من را وقت نمود :(
چه هوای بی نظیری ...




  • بک لینک
  • گیره
  • ضایعات