همش دعوا داشتم با این قضیه : سهمیه فرزندان شهدا///نمی دونم چرا...نمی دونم کجای اونجایی رو که نداشتمو پر کرده بودند...بحث بحث//هر جا...همش می گفتم این نوعی تبعیضه...معترض بودم به اینکه حقم پایمال شده...حقی که نمی دونستم از کجا مشروعیت داشت تو فکرم...تو دفتر انجمن علمی نشسته بودم و داشتم اعتبار کارتهای اعضا رو تمدید می کردم...خانمی چادری وارد شد با برخاستن از جام و راهنمایی برای نشستن عذرم رو خواست و گفت همین جلوی در می ایستم با خودتون کار داشتم 5 دقیقه بیشتر طول نمیکشه...و گفتم هر طور راحتید و ادامه داد که دیروز خیلی قلبم شکست...فک می کردم خیلی منطقی برخورد کنید...گفتم راجب/؟ گفت کلاس مدیریت رفتار بحث جانبی که پیش افتاد...فک نمی کردم از همکلاسیهایم باشید خب؟ شما به سهمیه اعتراض کردید...به کمک های مالی که میشد اعتراض کردید...به ماشین ها و وام هایی که می دهند اعتراض کردید....اجازه می دهید من هم اعتراض کنم واقعا انتقاد پذیرید؟ گفتم من نمی دونستم...گفت: من اعتراض دارم به خدا نه به شما...که ندارمش...و تو داری و قدرش را نمی دانی و حاضری داشته ات را با وام پول ماشین عوض کنی من اعتراض دارم این طرز تفکر بنده های ناشکر رو من اعتراض دارم وقتی ما با همه مشکلات به تو رضا هستیم و اینها....دیدم نه چه گندی زدم عذر خواستم....گفت شما اصلا می دونید اونا برای چی رفتن؟ اونا به خاطر چی موندن و روزها حتی به دردانه هاشونم سری نزدند؟ و رفتن حتی ندیدنشون چیزی که روزی آرزوشون بود ولی با آرزوهای دیگه عوضش کردند...نمی دونم شاید لال شده بودم حس عجیبی داشتم زبونم بند اومده بود///خیلی بد شده بود دلشکونده بودم خیلی...اون نداشت و من به نداشته هاش اعتراض کردم///دیگه هیچی نگفت و با یاحق گفتنبی رفت....همون روز گفتم غلط کردم ولی شاید کافی نبود سال بعد جمع شدیم دعا کردیم واسمون دعوت نامه بفرستن تا رودرو بگیم ما خاک پاتونیم ما خاک پای همه فرزنداتونیم...ما غلط بکنیم رو حرف خدا حرف بزنیم///
هنوزم می گم غلطی بیش نبود عذر بپذیر شهید///
روز پدر رو به همه شهدا تبریک میگم امیدوارم این تبریک رو از فرزند خودشون قبول کنند...انشاءاللّه...