تاریخ : شنبه 91/2/2 | 3:13 عصر | به قلمِ : علیرضا عباسی
دلـم بارانی است امشب خدایا
سراسر گر گرفت از تب خدایا
نگاهم درپی کوچه ها ی خیس
تب و خیسی تضادی بیش نیس
زدیــده چمشه ای لبریــز گشته
غبارهای تــری بــر دل نشسته
مــن آن دیوانــه ای بیش نیستم
زشـــوق یــار روز و شب مستم
صبا از یــار مـا هیچ خبر نیست؟
خـداوندا صبــا را هم اثر نیست!
ز این باران تــرا جویم .هوایم...
زبان زروز عشق شد هم نوایم
دعا کردم که آندم خاک نباشم
ببوسم خاک پایت ناپاک نباشم