شب است و بی خوابی
شب است و تنهایی
ساعت می خواند!
یک لالایی ست...
بوی خورشید آید
بوی یک روز دگر
بوی گذر عمر من..تو..او..
پیچیدست...
من صدایی نمی یابم
عیب از چشم نیست
همه خوابند
پس چرا من نمی خوابم...
محیا است قلم.کاغذ
می نویسم من...می سرایم من
از این سکوت و تاریکی
پس نیست هیچ غم!
فکرم اینجا نیست
چشمان تابی دارند
دستانم بی جواب...
به زور تکانی دارند
من اگر بیدارم
از خوشی نیست
من اگر پاهایم دفترم را
به آغوش کشیدند.نیست از بیکاری
خانه ام گرم است
فصل سردم میگذرد دلگیر
زمستان هم نوای آه من است
او هنوز باسردی بهترین ماه من است!!!
86/11/9 رشت ساعت 2:00 بامداد