تاریخ : پنج شنبه 90/10/22 | 5:42 صبح | به قلمِ : علیرضا عباسی
برهنه با پیاده ام می روم
به سمت گرمی و حرارت
واز دوست دوبار می پرسم
کدام نشانی ذرست است
و او مدام می گوید برو
در انتظارت است
و باز هم راه
دیده
نمیبیند
پا مرا یاری نمیکند
وهمچنان قلبم مرا میکوبد
ذوق میکند
انتظارش به لب امده
ومن با خودخواهی تمام رفتم
خواهان عشق بود
عشقی لا یزال
نامتناهی
لبریز
تا وارد شدم
لرزه امان نگریستن نداد
فقط سه حرف بر زبانم جاری شد
بیا...