تاریخ : چهارشنبه 93/11/29 | 9:32 عصر | به قلمِ : علیرضا عباسی
هوالمحبوب
.
داشتم در کوچه خیال با پاهایی شکسته عبور می کردم که ناگهان فکر تو در من متولد شد
یادم آمد روزی که تو را بر بال ستاره ها یافتم
همنشین زیبای شب ها شده بودی
یادم آمد تشویش و آشوب بر من حمله برد
یادم آمد توان ایستادن نداشتم در آن ساعات
داشتم در کوچه خیال با گام های پریشان پرسه میزدم
ناگهان تمام من در حجم تنهایی من مسخ کرد
یادت که نمی آید می آید ؟
یادم می آید با تمامی هجوم فکر فقط به داشتن تو فکر می کردم
یادم می آید تنها بویی که ترا آزرد بوی توتون نا گرفته ی سیگارم بود
داشتم با خودم حرف می زدم که باز تو آمدی و در بین لقلقه های من قافیه باریدی
داشتم با خودم به خواب می رفتم که در خلسه ای شیرین طرح زیبای خنده ترا به آغوش کشیدم
ناگهان بیدار شدم و خودم بودم و تنهایی مدام ...