تاریخ : سه شنبه 93/2/16 | 5:41 صبح | به قلمِ : علیرضا عباسی
هوالمحبوب
.
سهم من یک بغل آرامش
یک دنج ِآرام
یک آسمان، مهر
.
سهم من از همهء آدم ها
گاهی یک خند عمیق
گاهی یک درد دراز
.
سهم من یک چشم هیجان
روی تنپوش اقاقی
که لب حوض به ماهی می گفت:
زندگی نیست همین یک وجب حوض
و دو سه کاشی ِ شکسته
گوشه حیاطی پر برگ ِ چنار
.
سهم من را شاید
پسر اقبال
با همدستی شانس
برده بودند سر کوچه ای بن بست
که دری داشت برای امید می گریید
.
سهم با باد رفت
من به باران شکایت کردم
حتی خاکی که من آن ارث داشتم
به من هیچ نگفت
.
سهم من دلتنگی
سهم من تنهایی
از همان روز که خورشید آبستن بود
با ظهور فجر سهم من نیز رو به پایان بود
روزگاری بود
5:30 صبح ِ اردی بهشت