سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/11/17 | 5:15 صبح | به قلمِ : علیرضا عباسی

هوالمحبوب
.
دارد میکوبد و تمام رخ نحیف خستهء من را که ریشهای بور و سیاه دوره جوانی ام پیر کرده اند به رقص در می آورند
آه که چقدر این تنهایی ها زیاد هستند و در هیچ جایی نمی توان آنرا بروز داد
چقدر دستانم از دوری و فاصله سگ لرزه گرفته اند و دارند برای روزهای رفته خم و راست می شوند
این روزها تنهایی ام را باد باد با بارانی که یادگار گام های خستهء تو بود می گذرانم
این روزها همهء خاطرات م را بسته ام و هی در بی توته ها جابه جا می شوم
این روزهای هوای روزگاران پیش را که سالها بود انباشت کرده بودم نفس می کشم
.
مردی عاشق

اینها همه یادگاران دوستت دارم ها بود
اینها همه یادگاران عشق بازی ها بود
یادت که هست
یادت که هست تنها و یگانه دوره آن دریاچه گام برمی داشتیم
که ناگهان باران شروع به تراوش کرد
یادت آمد؟
حالا همان باران شده است بهترین رفیق و دوست صمیمی من بعد از تو
راستی کمی هم خسته شده ام
از همان آینده ای که حالا آمده و شده حال من
نه درست نگفتم شده ضد حال من
آیندهء حالی که شده روزهای بی تو سپری کردن
یعنی تمام آن آرزو های دوست داشتنی من و تو پَر
چه غریب است این روزها و چه عجیب این ثانیه ها
یادت می آید من دیگر آن پسرک بازیگوش ِ سر به هوا نیستم
من همبازی هایم حالا باد و باران شده اند ... تا ته ماجرا رابخوان دیگر توان ضربه زدن بر روی کلید های کیبورد نیست
من مانده ام
من .. باد .. باران ......... رفقای صمیمی

+ من و باد و بارون رفیق صمیمی




  • بک لینک
  • گیره
  • ضایعات