روی نگاههای مادرانه ات گیر کردم
روی بذرهای محبتی را که در اعماق وجود کاشتی گیر کرده ام
چقدر در کودکی دنبال فرشته ها می گشتم و فرشته ام در کنارم بود روی همین تضاد گیر کرده ام
من روزها را در میان محبت های تو موی سپید می کنم
و شب ها را در میان دعاهایی که با اولیا گره خورد سر بر بستر میگذارم باز هم در این عجایب گیر کرده ام
گامهای آهسته ای که بر روی صورتم با دستانت می گذاری شفای عاجل من است من روی این قانون های ماورائی گیر کرده ام
گاهی صدای جان جان تو لذیذ ترین موسیقی گوش های من می شود من میان این نت های سر به افلاک گیر کرده ام
چادر سیاه دوست داشتی که سپر بزرگ شدن من بود را یادم می آورم روی سیاهی چادرت گیر کرده ام
.
حالا بزرگ هم شدم مهربانی ات برای من شاخه شاخه نشده من با این حالات تو گیر گرده ام
دیدی گاهی دلم هوای دستانت را می کند ؟ من در میان آغوش خیال گیر کرده ام
آنگاه که غم غصه هایم را خوردی و من برای عافیت تو دست به دعا بردم روی همان دستها سجده می کردم و بارها گیر کرده ام
می دانم که شایسته تو نبوده ام مادرجان می دانم تو نیز بیشتر توقع ت نبود برای این کردار تو گیر کرده ام
نجیب زمانهء زیبای من بهشتی فردای من ای آسایش دو عالم من برای سلامتی ات دعا کرده ام
میبینی بین زمین و آسمان گیر کرده ام
پ ن : مادر ها فرشته اند
درباره من
همسایه هام
برچسبها وب
من در حرف تو (11)
داستان کوتاه (7)
برای زهرایی ها (5)
عکاسی ها (3)
برف طارم (1)
ذاستان کوتاه (1)
شاید سیاسی (1)
شهردار (1)
مهدی عباسی (1)
بهترین پست های من
تاریخ : یکشنبه 92/9/10 | 10:59 عصر | به قلمِ : علیرضا عباسی