از کودکی ام هر چه خاطره محرم دارم از این پیرهن مشکی بود که پدر می خرید یکی برای من یکی برای داداش ..
هر دو یک طرح داشت یک رنگ بود یک شمایل زیبا داشت ..
یکی برای من یکی برای داداش .. همیشه با خنده و شیطنت از خانه تا مسجد می رفتیم من و داداش ..
صف می ایستادیم برای گرفتن زنجیر ..
همیشه دیر می کردیم و در آن آخرها همیشه التماس می کردیم که دو تا بده آقا ! ...
این شد که یک سال پدر رفت زنجیر خرید یکی برای من یکی برای داداش ...
این شد که ما زنجیر شدیم به عشق حسین ....
چه کسی تواند این محکم را جدا کند ...
هر که گمان ببرد ...
باید این اثر موهم خویش را در ذهنش همان ساعت چال کند ...
عشق حسین که گسستنی نیست ...
باید بلند شوم ... پیراهنم را که نشان حسین در آن است را از گنجه درآورم ...
عطری سرو رویش بکشم ...
بر لبهایم گیرمش ...
آرام ذکر گویمش ...
آن را برای ماه حسین فراهم کنم ...
کاش دل م هم چنین می شد ...
کاش آن را هم برایش آماده می کردم ...
کاش آن را هم در میان دستهایم می گرفتم برایش ذکر می خواندم روضه می گفتم زیارت می خواندم ...
باید سر دوستی پیراهن مشکی ام را با دلم این روزها باز کنم
پ ن : ماه ارباب که داره میاد آدم خود به خود اتوماتیک وار دلش شور میزنه .. این برنامه ای هست که خدا نوشته ما چه کاره ایم!