پيام
«خنده بازار»
93/5/16
||عليرضا خان||
خب داستانه :) جوک که نيست :) ظاهرا گله از اين گلهاي وحشي ... خلاصه نداريم .. تازه اين قسمت اوله ...
همابانو
:-/ :-o :(
*قاصدک و شاپرک*
*منتظر ادامه
||عليرضا خان||
مادر هما چي شد ؟؟؟؟ ... ممنون شارلوت بانو :)
حرف هاي تنهاي
سلام بر برادر فرهيخته ي مهربانم....سلامت باشيد.
همابانو
سلام .. هيچي مهم نيست ..:{
||عليرضا خان||
سلام داداش ... ممنون از ادبت .. غلامِ هنرتم ... تو هم سلامت باشي /// سلام ... ولي براي من مهمه ؟؟ موضوعش براتون تعجب آور بود ؟
همابانو
نه تعجب اور نبود .. ميدونم بيشتر حقيقت بود تا يه داستان ... مادرها خيلي بيشتر حس مي کنند تا فقط ميشنوند و مي بينند و... و..... در کل من از چيزي و يا از چيزهايي نگران شدم .. اما خب کلي ناراحت و مضطرب شدم .. چون من يه مادرم .. گاهي با بچه خودم هم دردهايي متحمل ميشم که .... ديگه مهم نيست ..... ديگه مايل نيستم ..چيزي توضيح بدم ..
ميراب عطش
قربون فکرت برم که مث خودم درد داره ..
عموميي نغمه خانم
خوندم جالب بود و منتظر ادامه اش
||عليرضا خان||
مادر هما اين فقط يه داستانه ... يه داستاني که مشابه ش کلي اتفاق مي افته .. حتما ادامه اون رو بخونيد و با دل آرامي ... // من عاشقتم علي جون :) /// ممنون خانم نغمه ممنون وقت گذاشتيد براي خيلي ارزشمند هست ..... کيان 40 نفر اين داستان رو خوندن تو هم بخون بهونه ممنوع :)
*ري را
براي اينکه داستان کمي تا بيش قرتي بود :|
||عليرضا خان||
آخفرين برتو /// زهرابانو ميخواي براي شما روضه ي علي اصغر رو بگم ؟؟
*ري را
عليرضاخان چه ربطي داشت :|....بعدش شبگرد نه بانو
زينب سادات ^_^
واي واي دستش معلومه:-|
عموميي نغمه خانم
من يکي از طرفدارهاي نوشته هاي شما هستم .
||عليرضا خان||
ربطش خيلي زياده زهرابانوي گرامي ... /// بله گناه کرديم ... مثه بقيه ي گناه هاي شما :) /// خيلي ممنونم لطف شما به حقير ثابت شده هست ... ارتباط خوبي با نوشته هاي شما مي بينم ..
*ري را
هه! راه خوبي براي طي زدن اعصابمون پيدا کرديد :) ولي درمورد داستان که...نه الان قضاوت نميکنم آخرش ميگم...آره
||عليرضا خان||
ممنون :)
||عليرضا خان||
قسمت دوم رو حتما بخونيد .. مممنون :)