• وبلاگ : ل ن گ هـــ ک ف ش !
  • يادداشت : فکري که درد مي کرد (داستان کوتاه )
  • نظرات : 11 خصوصي ، 17 عمومي
  • پارسي يار : 19 علاقه ، 20 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام... مجبور شدم كل متن رو جاي ديگه كپي كنم و فونتش رو عوض كنم تا بتونم بخونمش:|
    داستانتون تصوير سازي خوبي داشت "وقتي ماشين را به سمت صدر روانه کرد فهميدم باز هم مي خواهد برويم پارک قيطريه و بازم کوچه ي آرام ِ دلارام"/" فکر کردم ادکلن فرانسوي گيونچي هست" ولي يه جاهايي انقد يهويي موضوع عوض شده بود كه آدم احساس ميكرد چند خط پريده پايين...
    منتظر قسمت دومش هستم ولي يكم بيشتر براي نگاه اونايي كه ميان ل ن گ هــ ك ف ش وقت بذاريد.
    پاسخ

    سلام .. ممنون خيلي .. مي دونيد دارم تمرين مي کنم .. حق داريد اين شتابزدگي در کل داستان ميشه .. چون اگه پست خيلي طولاني بشه همين رو هم نمي خونن ... نظرات رو ببينيد متوجه مي شيد ... پس چرا خودم راحت تونستم بخونم :| ممنون که وقت گذاشتيد