پيام
همابانو
92/9/6
||عليرضا خان||
اکبر مي دانست که آسمان امشب مي بارد اين را صبح پدرش که حالا مشغول ريز و درشت کردن انارها بود گفت .. پدرش هم از اخبار ساعت نه شبکهء يک شنيده بود .. همينطور که داشت آسمان را نظاره مي کرد ناگهان سايه اي روي سرش خيمه انداخت تا به خودش آمد ديد يک نفر به چادر سفيد گلدارش مي پيچد و ريسه مي رود....*ادامه در لنگه کفش *
||عليرضا خان||
لطفا الکي لايک نزنيد دي:
پيام رهايي
حق من محفوظ.
||عليرضا خان||
استاد چون زياده نمي گم بخونيد بيشتر دوست دارم نوجوان ها بخونند : )
پيام رهايي
من شاگرد در حال تحصيلم پس فرصتي مناسب ميخوانم...
||عليرضا خان||
چشم