شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ لمس تو . آخرين ساعات حضورم در اهواز بود خواستم به سيد عليرضا زنگ بزنم هوا جهنمي بود براي خودش دلم نيامد از تماس تلفني منصرف شدم قبلا عهد کرده بودم که بايد با معراج الشهدا وداع کنم.دل را راندم به سمت پادگان محمود وند مي دانستم شهيدي وجود ندارد نه برنامه اي بود نه فصلي و نه زماني محمود وند در اسفند و فروردين ميعاد گاه عاشقان مي شد ... سوت و کور بود و حتي تزيين هاي راهيان نور امسال بيشتر دلت را م
زد اصلا زائر ها با خودشان انگاري کوله اي نور مي آورند حالا هر جا که بروند مشهد يا مقتل هاي شهدا يا خانه اي که به معراج رفته! اين همان نوري است که از ملائک نشر مي شود همانهايي که سيد علي، رهبر فهيمم گفت مي آيند و مي روند و از خاک ناب جنوب تقرب مي جويند ! -آقا کجا عليرضا: ميرم خداحافظي کنم -بايد کوله تونو بگرديم عليرضا: نترس هيچي توش نيست اصلا بذاريد تو همين جا باشه (زيپ جلويي کوله رو باز کردم و ارت
باط با خدا رو ورداشتم و رفتم به سمت معراج گاه ) اعتقاد داشتم اينجا هم « فَاخْلَعْ نَعْلَيْك‏» جاري است ! آب را باز کردم تا دستم را بردم زيرش، پوستم ناله اي کشيد گفتم الانه سربازهاي به خواب رفته مي آيند سراغم ! با همهء سختي وضو ساختم به دور از ادب بود خشک و خالي وارد شوم..در را که باز کردم سربازي پريد بيرون تا قيافه داغانم را ديد در را بست و رفت دنبال پرداختن کفاره!
روبرويم تابوتي مزين به پرچم ايران بود ..به حرف آقايي که لباس خادم الشهداي امسال را پوشيده بود همان اول مايوسم کرده بود که شهيد نداريم همان که در دژباني جلويم را گرفته بود و کوله ام را گرو گان نزد خود داشت اعتماد کردم و رفتم به سمت شبکه هاي چوبي معراج گاه ..درست مي گفت شهيد نبود ... روبروي شبکه ها نشستم.دنبال دعاي معراج در معراج گاه شدم! همان دعايي که محمد را 70 پرده بالا برده بود و جبرييل داده بود
تا براي مومنينش بخواند.. حالا من نا مومن داشتم يا سيد و يا صمد مي کردم ...حال عجيبي بود انگاري شهيد بود در عين نبودش شايد عند ربهم يرزقون کفايت مي کرد حا مرا بعد از فراغت از دعا سربازها جمع شدند تا آخوندشان بيايد و نماز جماعت برپا دارند ...صف اول را خادم الشهدا ها (از روي لباس ها حدس ميزدم) تشکيل ميدادند صف دوم نشستم ..بعد از اتمام نماز همه يک به يک پاي تابوت نشستند و زيارت کردند ...داشتم سکته مي
کردم اين همان تابوتي بود که من به آن بي اعتنايي کرده بودم ..گناهش پاي برادر خادم دروغ گو! همه رفته بودند اصلا بايد ميرفتند نشستم پايش..نشستم پايش..دستانم روي تابوت ميلرزيد قلبم فرياد بسم ربک شهداء وصديقين...... بايد دوباره ارتباط خدا را باز مي کردم...السلام عليک يا ابا عبد الله.........................................................................................................................
کو بقيه ش؟
.:آيينه:.
کو بقيه ش؟ - خادمة الشهدا
تموم شد حالا بخونيد : )
دلم تنگ شده برا محمودوند...
*اخراجي*
:(
خيلي بده که فقط تو زمان هاي خاصي زائر ميره : (
خيلي زياده فيد:|بعدا ميخونيم و لايک ميزنيم:)
خيلي قشنگ وصف کرديد..دلم هوايي شد:(
سلام بر صداقتتون بلاي آسموني : ) ) .... ممنونم ميثاقي نو ... انشاءالله هرچه زودتر بطلبن و محکم مهر وامضاء کنن
وستا
اووووووووووووووو انگار ميخاسه رمان بنويسه .. سرفصلشو فقط خوندم .. بقيشم اگه وقتم شد ميخونم نشد هم نشده ديه والاح :)
خواهشا بخون ! رمان 30000 تا کلمه داره !
وستا
نميخونم .. اصرارم نکن
*لوطي*
ايول الله.
ملک جدي ميگم بخون نه بخاطر من بخاطر همونايي که تو تابوتن !
ممنون جناب لوطي : )
دستانم روي تابوت ميلرزيد قلبم فرياد بسم ربک شهداء وصديقين...بودنم تو محمودوند رو يه بار ديگه لمس كردم...:(
خدارو صد هزار مرتبه شکر ... الانم ميلرزن ! دستام ...مواظب دستاتون باشيد
اوني كه بايد مواظبش بود دل ِ ،نه دست! دل كه آروم باشه دست هم آرومه آرومه...
الان که داريد فيد ها رو چک مي کنيد با دلتون چک مي کنيد دي:
شايد باقي رو با دست! ولي فيد شهداي "محمودوند" رو فقط با دل ميشه چك كرد ...و لا غير...
دلتون پر از ياد شهدا ... خصوصا گم نام ها ... اونايي که خيلي شبيه مادرن !
انشاالله...شهادت نصيبتون
آيکن خجالت در برابر خدا
وستا
در را که باز کردم سربازي پريد بيرون تا قيافه داغانم را ديد در را بست و رفت دنبال پرداختن کفاره!
خب همينو فخط ؟؟!! دي:
سيد همون مسئله جذب هستا ...اتفاقا چون اينجا بيشتر مي خونن بهتره ... لايکتم بخوره تو سرم ...اسم *عليرضا* همينجوري برکت داره چه رسد به مزين شدن به اولاد زهرا! (کف کرديا ادبياتو ) دي:
باشه تو وبم ميذارم ... براي وب برنامه هاي ويژه اي دارم ... البته مي دونم براي چي ميگي که تو وب بذار ... حرفات حقه اخوي
خوندم فيدتونو:)حال و هواي خوبي داشت اما من با اسم مکان هايي که نام بردين متاسفانه آشنايي زيادي ندارم واسه همين خيلي خوب نتونستم ارتباط برقرار کنم:|
سعادت نداشتم تا حالا که اون مناطق بيام و از نزديک ببينم..انشالله قسمت بشه و از نزديک اين مناطق را زيارت کنم..التماس دعا
آره قبول دارم بانو بلاي آسموني ... ايشالا بريد حتما اهواز البته با کاروان راهيان نور : )
التماس دعا يا سيد ...
ما هم رفتيم نماز...
* خوش به حالتون:(..چرا من اين فيد رو نديدم؟!
خب چشم بصسرت مي خواد : ) خواهر برونته : دي
* خب حالا شايد بشه گفت يكم بصيرت دارم اما بصسرت اصلا ندارم: دي كلمه اخر يني چي؟!متوجه نشدم:-|
براتون اسم گذاشتم !!
آره چشم : )
چشم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top