شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ [تلگرام] ل حکم ميکرد که آنجا کمي استراحت کنيم طاقت نداشتيم صورتم گزگز ميکرد راننده چندتا چوبي را هم که مانده بود تند تند گذاشت روي خاکستر ها و تکه کاغذي از جيب داخل پيراهنش برداشت و گذاشت لاي چوب ها و تند تند فوت ميکرد و من مثل ديوانه ها داشتم فقط نگاه ميکردم. اين کار را چندين بار تکرار کرد تا آتش کاغذ را سوزاند و شانس آورديم چوب ها خشک بودن و ارام آرام به سوختن کردند چشمانم بزور باز شد راننده خر و پف ميکرد يعني چي ما خواب رفته بوديم آتش خاموش شده بود و پناهگاه سرد شده بود سرما باعث شده بود از خواب پا شوم. ساعت را نگاه کردم هي چشمم را ميماليدم و دوباره با دقت نگاه ميکردم يه ربع مانده بود به ساعت سريع بلند شدم و زدم روي شانه ي راننده پاشيد پاشيد خواب مانديم خواب مانديم راننده بزور از جايش تکان خورد، سراسيمه زدم بيرون پناهگاه خبري از بارش برف نبود. همانجا در ورودي ايستاده بودم به پشتم ضربه اي خورد، ترسيدم ، راننده بود راننده: چکار کنيم من: نميدانم راننده: برگرديم پيش ماشين من: از سرما مرده ند حتما از راهي که به پناهگاه رسيده بوديم برگشتيم، ميانه راه بود که صدايي خفيف به گوشم خورد انگاري کسي صدا ميزند تيز تر شدم صدا از پشت جاده که صخره اي گرد داشت مي آمد من: ميشنوي صدا را؟ راننده: آره اذانه من: اذان؟ آره اذان ميگن راننده: بايد برويم پشت صخره پاهايم طاقت نداشت از خستگي آنها بود که خوابمان برده بود، تا زانو خيس آب شده بوديم برف نمي آمد اما روي زمين با لجاجت خاصي کفش ها و پاچه هاي شلوارمان را خيسانيده بود. با دردسر فراواني از صخره بالا آمديم گون ها پر از برف بودند گاهي براي بالا آمدن بايد ميگرفتيمشان، دستهايمان سرخ شده بود. سپيده دم بود و هوا داشت به روشنايي ميرفت به بالاي صخره که رسيديم صداي خروس ها مي آمد. درست روبرويمان ته دره ولي ده مشخص نبود. راننده: اوناهاش، جاده هست به پايينتر اشاره ميکرد بايد بصورت مورب پايين ميرفتيم شيب ملايمي داشت بدون هيچ حرفي و بدون اينکه به ماشين و همکاران فکر کنيم پايين آمديم انگاري گمشده مان را پيدا کرده بوديم. به جاده رسيديم تا زانو خيس شده بوديم برف جاده کمتر بود بدجوري خسته بودم پاهايم متورم شده بود از سوز زياد حس نميکردم دماغي داشته باشم دستهايم داخل جيب کاپشن بود. هر چه قدر جلوتر ميرفتيم صداي خروس ها بيشتر ميآمد و من دلم قنج ميرفت. به ورودي روستا که رسيديم ماشين اداره را ديدم سريع رفتيم جلوتر هيچ کس داخلش نبود جلويش يک تراکتور بود که با طنابي به هم وصل شده بودند... بر اساس يک داستان واقعي در شهرستان طارم_زنجان به قلم عليرضا عباسي @khialha
2-FDAN
ساعت 4 اميدوارم بوده باشه:)
تبريک ميگم جناب عباسي خيلي لذت بردم. :) فقط بنظرم اونجايي که دوباره از غار بيرون آمديد کلمه بيدار شديم را با پا شديم عوض کنيد بهتر باشد .
عالي،يه جاش رو متوجه نميشم...تا زانو خيس آب شده بوديم برف نمي آمد اما روي زمين با لجاجت خاصي کفش ها و پاچه هاي شلوارمان را خيسانيده بود.....اما روي زمين يعني چه ؟
وستا
سرگذشت خودتونه؟
اينو تو وبلاگ خواستم بذارم نشد .. تو وبلاگ ميذارم اون وقت در خدمت منتقدان هستم :D
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top