شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج
+ [تلگرام] متن بيانيه ناديا مراد  متن سخنراني ناديه مراد دختري که سه سال تمام غنيمتي داعش بود. او جايزه صلح نوبل را گرفته است، از واژه واژه اش خون مي چکد.  نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و خود شان سر راه به بهشت بروند! دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتين دست راست، آسمان را نشان مي دادند! مادرم براي سکس شرعي بسيار پير بود و طعم حوريان بهشتي را نمي داد، او را کشتند، خواهر کوچکم را همچون بره اي تازه نگه داشتند. او باکره بود! همچون مريم، کمي معصوم تر، کمي کردتر، همچون آب زلال! خواهرم بايد زن امير الاکبر مي شد! خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتيم، سرود "خوايه وه ته ن" مي خوانديم! خدا شاهد بود ما گلدان ها را آب مي داديم، گلها را گل مي داديم! خدا شاهد بود آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوي تقسيم کردند؛ سرش را براي وطن جاگذاشتند و بدنش را زير خاک دفن کردند که نفت شود! خدا شاهد بود برادر کوچکم را لخت زير آفتاب نگه داشتند و به او شهادتين ياد مي دادند؛ بايد مي گفت الله بزرگتر است! خدا شاهد بود او از فرط عطش و بي آبي جان داد! خدا شاهد بود سياه بودند، مرداني از سرزمين حجر و آتش و ما زبان شان را نمي فهميديم، اما رفتار شان را...! مرداني با ريش هاي بلند، مغزهاي کوتاه، باورهاي سخت! نام شان عقرب، ملخ، سوسمار بود! لشکري از لجن و پشم و اعتقاد! آن ها آمدند، آرزوهاي من را کشتند، آن ها من را غنيمت صدا مي زدند! آن زمان ديگر ناديا نبودم، آن روز دختري بودم با روحي زخمي که از نفس هايم خون مي‌چکيد، آن روز هيولاي ظريفي بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه اي بودم که حتي موميايي هزار ساله اش ارزش نداشت، آن روز مرگي بودم در روحي!  بعد از آن زني مي مرد، زني حامله مي شد، زني خودکشي مي کرد، زني خودسوزي... زني هزار رکعت نماز جبر مي خواند! بعد از آن زناني، از رنج حامله شده بودند، زناني فقط يک تقويم مي شناختند: روز اول تجاوز، روزهاي بعد از آن عذاب! بعد از آن، تاريخ به دو دوره تقسيم شد: قبل از فاجعه ي سياه - بعد از فاجعه ي سياه! بعد از آن زنان فقط يک خيابان را سر راست بلد بودند، خيابان منتهي به بيمارستان بيماران رواني! بعد از آن زنان فقط يک آواز مي خواندند: "اي مرگ کجايي؟ زندگي مرا کشت". بعد از آن زنان تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزار ساله! بعد از آن زنان مجسمه اي بودند که وسط شهر براي عبرت تاريخ نصب شده بودند! آن روز هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردي آمد، من را کشت و باز دعا مي خواند تا دوباره زنده شوم!
Miss fatima
:'(
لا اله الا الله :'(
هما بانو
:'(
واقعا حزناک
2-FDAN
من ديدم متاسفانهx-(تو ايرانم ديدمx-( اون زمان هم سنم کمتر بود هم قدرتم هم فهممx-(وگرنه قبل اينکه همچين چيزايي مثل عذاب دادن برادر و تجاوز ميديدم همونجا فردي ک انجام ميداد اين کارا رو ميکشتمx-(آه خداx-(
ساعت دماسنج
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top