وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...
هيچ گاه آخرين نگاهت را فراموش نمي کنمنگاهي سرشار از عشق صميميت و محبتامروز سالها از آن روز مي گذردولي تو هر گز بر نگشته ايصدايت در گوشم زمزمه مي شودو نگاهت در ذهنم مجسمولي من تو را مي خواهم نه خيالت را....
سلام
با مطلي تحت عنوان "آسيب شناسي ديني " بروز هستم - خداييش براش زحمت كشيدم
حتماً با ارسال نظر خودتون در بحث مشاركت ميفرمائيد.
مثل آنروزي که تنها بغضم مداد رنگيهايم بود