وبلاگ :
ل ن گ هـــ ک ف ش !
يادداشت :
فکري که درد مي کرد (داستان کوتاه )
نظرات :
11
خصوصي ،
17
عمومي
پارسي يار
: 19 علاقه ، 20 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
MiNaa
لحظه هاي تلخيه...لفظ حکم و دادگاه خيلي به جاست
مودب پور رو خوب اومدين...
حالا چرا قيطريه؟؟
بيانتون خيلي قشنگه ...ادم حس ميکنه فيله تا رمان ...
تشريح وقايع يا مثلا محيطي که اونجاس...پرداختن به جزئيات مثلا بند کفش واقعا ادمو جذب ميکنه ....
فقط به نظرم چند تا نکته هست..
اينکه هديه بابت چي بوده و اينکه جوري از ديدارشون حرف ميزنه انگار هيچ حسي به طرف مقابل نداره...
پاسخ
سلام دختره بخاطر رفتار والدينش نوعي ياس و نا اميدي تو کلامشه از قصد خواستم اينطور باشه ... قيطريه هم زمين خداست ديگه پارکشو دوست دارم دي: /// ممنون از نظر خوب و ارزشمندتون ....